از زمانی که به خاطر می آوردم، از کودکی، پای ثابت فیلم ها و سریال ها بودم. شاید چون مجال غرق شدن در دنیای عجیب آدم بزرگ ها را به من می داد.دنیای عجیب و شاید جالبشان! آخر همه چیزهای ناشناخته جالبند! با تماشای هر فیلم، مجال این را داشتم که خود را در هر مکان و زمان، با هر لباس و حتی چهره ای تصور کنم و در دریای خیال غرق شوم. که غرق شوم در آدم ها و در نگاهشان به زندگی. در هر آنچه که در دل یا سر داشتند!

مدار صفر درجه اما متفاوت بود. از همان موقع یادم می آید که نمی شد که وقت تماشا، غرقش شوم.

در جایی از مدار صفر درجه آمده بود که "مردم امروز به معجزه آنگونه اعتقاد ندارند که مردم عصر موسی، واینگونه است که دیگر معجزه ای نمی بینند." حقیقتی ست شاید. ولی به راستی چرا نمی بینیم؟ مگر معجزه جز این آسمان، این عظمت مطلق بی پایان است که گاه در خاموشی مطلق فرو می رود و گاه با ستارگانی معلق ضیافتی بر پا می سازد برای عالمیان. و گاه در روشنایی روز ابرها را به سان قاصدانی به پرواز در می آورد و گاه در آرامش و غم می بارد.

در جای دیگری از سریال نیز گفته بود: "به قول متفکر عارف مسلکی، این سیاره زمانی توده غباری بیش نبود، به خواست خداوند جان گرفت تا زیباترین جلوه آفرینش او باشد" که اگر این معجزه نیست، پس چیست؟ که کدامیک از این مخلوقات می تواند چنین خالقی باشد و در عجزِ ماندگارِ خویش، عاجز نمانده باشد؟

و شاید زیباترین معجزه خداوند را در این آفرینش می شود که عشق نامید. که او، خود، عشق است و خود، خالق است و خود، رَب. که از روح خود دمید و  آفرید و پروراند. که این عالم گویی خوابِ خداست و از خدا جدا نیست و جز خدا نیست. که خدا عشق است و هر چه هست از آن، عشق. که عشق نمی میرد و "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق".

در مدار صفر درجه شخصیت ها را یکی پس از دیگری دیدیم. با آنها به قدر کافی و مکفی آشنا گشتیم و آن ها را موشکافانه جوییدیم و به تقابل هایی رسیدیم. تقابل عشق و نفرت، جنگ و صلح، محبت و حسادت، احساس و عقل، انسانیت و بی رحمی، وظیفه شناسی و خودخواهی، دین و بی دینی، خداترسی و خداناترسی! تقابل تمامی رذیلت ها و فضیلت ها در دنیای بی رحم امروز که گاهی هم چهره ای مهربان به خود می گیرد. دنیایی که بی رحمانه کمر به نابودی مهربانی ها می بندد و عشق، روی مهربانِ دنیا، اما، زورش به تمامی بی رحمانگی های دنیا می چربد، تنها اگر "عشق" باشد. عشقی خالص، بدون غش، ترس، اضطراب، جهل، جنون و ریا.

همه چیز در این سریال به قاعده بیان شده. صفات رذیله در برابر فضایل قد علم کرده اند همانگونه که زورشان می چربد به تمامی خوبیهای دنیا! تمامی شخصیت های سریال یکی پس از دیگری،به سبب همین بدی های مطلق از دنیا می روند. و در انتها اما تنها و تنها عشق باقی می ماند.از تمام فضیلت ها و رذیلت ها تنها عشق می ماند. این دنیا همین است اصلا. شاید بی انتها دوست داشتنِ همه چیز است. چون همه چیز از خداست. و خدا بی انتهاست و شاید باید همه چیز را بی انتها برای خدا دوست داشت. شاید این دنیا برای بی انتها دوست داشتن خدا باشد. همانگونه که او بی انتها ما را دوست می دارد.

مدار صفر درجه چرخشی ندارد. روایتی مستقیم است از دنیا. دنیای واقعی. و آدمهایش را می شود نمونه تمام عیار انسان های کره زمین دانست. .مدار صفر درجه برای زمان یا مکان خاصی نیست. قصه ی عشق است در پس دوران ها که از ابتدای خلقت بوده و تا انتها نیز ادامه دارد. قصه ای که هیچگاه آغازی نداشته و نیز هیچگاه پایانی نخواهد داشت.

این روایت مستقیمِ رو به بالای دوست داشتنی، مدار صفر درجه، دنیای کوچک ما انسانهاست در پس پرده ذهن .

آری! مدار صفر درجه متفاوت است. از همان موقع یادم می آید که نمی شد که وقت تماشا، غرقش شوم.شاید چون خودِ خودِ واقعیت را می شود در پسِ نگاهِ آدمهایش به وضوح خواند.

 

 

پ ن: به بهانه امشب که مرا یاد پاییز انداخت، پاییزی که با تماشای چندباره مدارصفر درجه، سوییشرت مشکلی کلاهدار، پنجره ای که گوشه اش باز مانده و بوی باران نم زده گذشت.

ای هر لحظه خسته تر! خسته نباشی آقای اَلدِرسون!

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق" و چیزهای دیگر!

این همه تصویر زیبا تو زمستونی که نیست!

عشق ,ها ,بی ,شاید ,صفر ,مدار ,مدار صفر ,صفر درجه ,و در ,ها و ,همه چیز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه دوست مقایسه گوشی های اندروید شلوار زنانه و مردانه اسپرت و مجلسی دولت‌خانه آونگ گرافیک مختار News music site دکوراسیون آبی مارا از مرگ میترسانند انگار که ما زنده ایم وبلاگ شورای دانش آموزی مدرسه ارشاد